«غریب قریب» زندگینامه مهاجر افغانی شهید رجب غلامی است که به همت علی نعمتی و گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی جمعآوری شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
روزی که برای اولین بار برای کار در مرغداری نزد من آمد، جثّهای ضعیف و خیلی لاغر داشت که حتی نمیتوانست یک کیسه خوراک را به تنهایی بار فرغون کند و به داخل سالن ببرد.
من بیشتر وقتها کمکش میکردم تا مبادا اذیت شود. چون پسری بسیار صادق و رو راست و در عین حال سالم بود. امتحانش کردم. به او اعتماد کامل پیدا کردم. دستش پاک بود. سعی کردم به هر نحوی شده رجب را نزد خودم نگه دارم. هر چند آن زمان، من به همراه خانواده در همان مرغداری که با فاصله کمی از شهر قرار داشت زندگی میکردیم.
اتاقی را برای رجب در نظر گرفتم. روزها گذشت تا اینکه بعد از مدتی، من همراه خانواده از مرغداری به شهر نقل مکان کردم و مجبور شدم رجب را تنها بگذارم.
من بیشتر روزها و حتی شبها تا دیر وقت همراهش بودم تا مبادا از تنهایی بترسد، چون او سن و سالی نداشت. ولی بعد از مدتی برایش عادی شد. او توانست با تنهایی و آن شرایط کنار بیاید. بیشتر وقتها میدیدمش که پای پیاده و گاهی با دوچرخه، مسیر مرغداری تا شهر را طی میکرد تا در نماز جماعت و حتی روزهای جمعه در نمازجمعه شرکت کند.
آموزش موتور سواری و خرید آن برای رجب، از زمانی جدی شد که رجب، یک روز داخل سالن مرغداری یک سوسمار (بزمجهای) را دید که خودش را به در و دیوار و قفسهها میزند و همین باعث ترس رجب شده بود.