مجموعه متون و اشعار آدم های فصلی به قلم مهسا مانی، شامل 4 فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان می باشد که هر فصل شامل چندین داستان، متن و شعر کوتاه می باشد ...
در بخشی از کتاب میخوانیم :
خسته بود. دلش می خواست بلند شود و در تراس را باز کند. ذره ای باد خنک به صورتش بخورد. ولی حوصله نداشت. این حوصله نقش مهمی در کارش دارد. باید حوصله داشته باشد تا بیرون برود؛ یا مثلا به دوستش زنگ بزند. اصلا تمام زندگی اش به حوصله بسنده بود. حوصله در یخچال را باز می کرد. حوصله کتاب می خواند.
حوصله حرف می زد. حوصله ناخنش را کوتاه می کرد. ولی دیگر حوصله ها خوابند. در روحمان اصحاب کهفی ست از این حوصله ها. نمی شود یک روز نشنوی: حوصله ندارم!
حوصله هست. فقط خوابش برده. روی صندلی لم داده و قهوه ی داخل فنجان سرد شده شاید حوصله هم دلش می خواهد بلند شود و در تراس را باز کند. ذره ای باد خنک به صورتش بخورد. حرف من در بازکردن در تراس و باد خنک به صورت خوردن نیست. حرف من این است که حوصله، حوصله اش سر رفته. می فهمی چه می گویم؟