رابرت شکلی یکی از بزرگترین طنزنویسان فانتزی و علمیتخیلی جهان است. عنصر اصلی در غالب آثار وی ابسوردیته و طنز تلخ است. شکلی بهشدت به تکنولوژی و آینده بدبین است، اما از آن دسته نویسندگان نیست که آثار خود را وقف این موضوع کرده باشند. او در آثارش لایههای معنایی جدیتری نیز دارد که او را از لحاظ پرداختهای فلسفی در ردیف بزرگانی چون استانیسلاو لِم نشانده است. با این همه، جامعهی علمیتخیلینویسان امریکا در حق او چنان که باید عمل نکرد و برخلاف انتظار بسیاری هرگز جایزهی «استاد اعظم علمیتخیلی» را دریافت نکرد و صرفاً بهعنوان «نویسندهی ممتاز» از او تقدیر به عمل آمد. جِی. جی. بالارد، داستاننویس بزرگ پستمدرنیست، دربارهی او گفته است: «رابرت شکلی طناز و مبتکر است... تندبادی از جنس ولتر است!» و هارلان الیسون یکی از نویسندگان و منتقدان بزرگ علمیتخیلی دربارهی او گفته: «اگر برادران مارکس، به جای اینکه فانتزیستهایی تراژیک باشند، نویسنده بودند... حتماً رابرت شکلی میشدند.»
در بخشی از داستان می خوانیم :
یک روز یک مردی آمد دم در خانه. قیافهاش خیلی شبیه قیافهی آدمها نبود، هر چند داشت روی دو پا راه میرفت. چیزی توی قیافهاش لنگ میزد. طوری بود که انگار توی فر آب کرده باشند و بعد یکدفعه منجمد شده باشد. بعدها فهمیدم این حالت چهرهاش میان این رده از بیگانهها که موسوم به سینـِستر بودند عادی بود و پیش آنها خیلی هم زیبایی منحصربهفردی تلقی میشد. خودشان به این نوع قیافه میگفتند «چهرهی مذاب» و در مسابقات زیباییشان اغلب مواقع اهمیت خاصی پیدا میکرد ...