نه! وصل ممکن نیست...
همیشه فاصله ای هست
اگرچه منحنی آب، بالش خوبی ست
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
و گرنه،
زمزمه ی حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد
و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست
...و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه!!
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ،
می شوند کدر...
همیشه عاشق تنهاست!...
در بخشی از داستان میخوانیم:
مریم : به خدا دیگه خسته شدم شقایق، رسیدم به پوچی ،هیچ هدفی تو زندگیم ندارم
شقایق : چی دارم می شنوم ؟ تو همون مریمی ؟ مریمی که تا 20 سال بعدش رو هم برنامه ریزی کرده بود ؟ دختر اگه تو برسی به پوچی بقیه چی کار باید بکنن ؟ هیچ می دونی اگه بچه ها بفهمن که خرخون کلاسشون دیگه انگیزه نداره چی کار می کنن ؟ کی بود که بقیه رو تشویق می کرد ؟ کی بود که همه رو با انگیزه کرد ؟ مریم تو چت شده ؟
خانم معدنی : خانم ها بلند تر بگین ما هم بفهمیم
شقایق : چیزی نبود خانم، شما خیلی خودتون رو نگران نکنین، داشتم از مریم اشکال می پرسیدم
خانم معدنی : آخه من چند دفعه باید به شماها بگم از من بپرسین، اگه از دوستتون بپرسین ممکنه اشتباه بهتون بگه و اون وقته که دیگه مطلب اشتباه میره تو ذهنتون
شقایق زیر لب غرغری کرد و گفت : همچین خودش رو تحویل می گیره فکر می کنه آمریکاییه و همه چی رو بلده، به خدا من و تو بیشتر از این حالیمون میشه مریم
خانم معدنی : باز که دارین حرف می زنین
مریم : ببخشید خانم، دیگه چیزی نمیگیم ...