«پاییز پدرسالار» نوشته گابریل گارسیا مارکز (۲۰۱۴-۱۹۲۷)، در سال ۱۹۷۵ منتشر شدهاست. این رمان، ژنرال پیری را به تصویر میکشد که پنج هزار بچه نامشروع از او به دنیا آمده؛ در تنهایی و بی کسی و در کاخی فرسوده که در کثافت و فضله و تپاله حیوانات در آمیخته زندگی میکند دیکتاتوری زورگو که پدرش معلوم نیست چه کسی است و دیوانهوار عاشق مادرش است. او در ابتدای حکومتش فردی محبوب و مقدس و محترم و مردمی است اما کمکم قدرت زیاد و خودکامگی تماس او را با واقعیتها به کلی قطع میکند و تنهاییاش شروع میشود. خوی و خصلت دیکتاتوری او را وادار به جنایت می کند. و پاییز پدرسالار زمانی آغازمیشود که علیه او کودتا میکنند.
ساختار رمان، گونهای است که زمان در آن کاملا سیال است و همواره عقب و جلو می رود و شاید این مسئله نیاز به تمرکز را برای خواندن این رمان طلب کند. کتاب حاوی جملات و عبارات تامل برانگیز و تازهای است.شخصیت دیکتاتور کاملا سیاه است و بر خلاف شخصیتهای ادبیات مدرن که برخی مواقع در شخصیتهای بد آنها میتوان شاهد رفتار نسبتا خوب نیز بود ؛ هیچ رفتار مثبتی در زندگی دیکتاتورنمیتوان دید. نویسنده در مورد این رمانش میگوید: از لحاظ ادبی مهمترین کتاب من پاییز پدرسالار است. این اثر که همیشه دوست داشتم بنویسمش. مرا از گمنامی نجات داد. برای خلق این اثر بیش از ۱۷ سال کار کردم.
بخشی از داستان:
ژنرال در صندلی حصیری بزرگی، خود را با کلاهش باد میزد. با نگاه پیروزمندانهاش، زن دورگهی بزرگی را دنبال میکرد که برایش آب میوههای رنگارنگ میآورد. میخواست اشتیاق سوزان خود را فرو نشاند. ژنرال با خود میگفت: «آه بندیسیون آلوارادو؛ ننه جان! شاید تنها تو میدانی که من دیگر نمیتوانم در این جهان بمانم و میخواهم به جایی بروم که نمیدانم کجاست. ننه جان! دور از این بیعدالتی.» اما مادرش هم سرچشمهی افسوسهایش را نشان نمیداد. با روشن شدن نخستین چراغهای شامگاهی، به کاخ ریاستجمهوری برگشت. از ورودی کارکنان داخل شد و وقتی از راهروها میگذشت، صدای پاشنهی پای نگهبانها را شنید که به او سلام نظامی میدادند: «وضع عادی است، جناب ژنرال. همهچیز مرتب است». اما او میدانست که حقیقت ندارد و آنها از روی عادت، پنهانکاری میکنند...