«شهر خرس» تازهترین اثر فردریک بکمن (۱۹۸۱)، نویسنده موفق سوئدی است. بکمن که به تازگی به عنوان یکی از گنجینههای ملی کشور سوئد شناخته شده است، با رمان «مردی به نام اوه» به شهرت جهانی رسید. رمان جدید وی «شهر خرس» اما توسط بسیاری از منتقدان «متفاوتترین» اثر بکمن تاکنون نام گرفته است.
نیویورکتایمز در توصیف این کتاب مینویسد: «رمانی خیرهکننده و عمیق دربارهی آدمها، خاطرهها و عشقها.»
«شهر خرس» درباره شهری سردسیر است که در آستانه فروپاشی قرار میگیرد و مردم این شهر برای حفظ آن باید بهای سنگینی بپردازند.
رمان اینگونه آغاز میشود:
دیروقت یک شب در اواخر ماه مارس، نوجوانی با یک تفنگ دولول در دست مستقیم به سمت جنگل رفت، اسلحه را روی پیشانی یک نفر دیگر گذاشت و ماشه را کشید.
و ماجرا از این قرار است.
بنگ ـ بنگ ـ بنگ ـ بنگ ـ بنگ.
امروز جمعهای در اوایل ماه مارس در بیورناستاد است و هنوز هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است. همه منتظرند. فردا تیم جوانان هاکی روی یخ بیورناستاد در بزرگترین تورنمنت جوانان کشور، در مسابقهی نیمهنهایی، بازی خواهد کرد. این موضوع چقدر میتواند مهم باشد؟ در جای دیگری غیر از این شهر مسلماً چندان مهم نیست. ولی بیورناستاد هر جای دیگری نیست.
بنگ ـ بنگ ـ بنگ ـ بنگ ـ بنگ.
شهر صبح زود از خواب برمیخیزد، مثل هر روز صبح. شهرهای کوچک اگر میخواهند شانسی در این دنیا داشته باشند، نیاز دارند به یک برگ برنده. ماشینهایی را که بهردیف بیرون کارخانه پارک شدهاند برف پوشانده. مردم با چشمانی نیمهبیدار و مغزهایی نیمهخواب و در سکوت بهخط شدهاند و انتظار میکشند تا کارتهای الکترونیکی ورود و خروجشان وجود آنها را به دستگاه ساعتزن اثبات کند. همینطور که منتظر گزینههای معمولشان ــ کافئین، نیکوتین یا شکر ــ هستند تا حداقل تا اولین زنگ تفریح خودشان را سرپا نگه دارند، با نگاهی خالی از اراده و با صدایی شبیه صدای پیغامگیر تلفن برفِ کفشهایشان را میتکانند.