بـــه نــام خــــدا
شـاخ و بـرگ روزهایم را بهم گره میزنم
هر شـاخه ای که زخمی ساخت بر تنم
و هر برگـی که مرهـمی شد بر دلم
مادرم همیشه سبزه های سفره هفت سین را بهم گره میزد و آرزو میکرد
من هم همیـن کار را کردم
شـادی ها را به غـم هایم بافتم
درد ها را به درمـانم گـره زدم
و مـرگ را با زنـدگی آویحتم