مقدمه
سی سال کم نیست برای اثبات عشق!
با خودم گفتم:دختر،این مرد همان فرهاد توست فرهادی که بود ولی تو از او غافل بودی.
شاهزاده تُرک تو از راه رسیده پس سوار اسبش شو و سرت را روی شانه هایش بگذار!
دستت را دور کمر مردانه اش قفل کن تا از اسب نیوفتی،قاه قاه بخند و خوشحال باش چون زندگی تو قرار است بعد سی سال از این رو به آن رو شود.
زهی خیال باطل!
تا به خودم آمدم دیدم شاهزاده ام کارگر است،و اسب سفیدش الاغ!
نه،مگر میشود دختر نادر قلی خان زن یک کارگر شود؟