مغز های متلاشی و خنده های شیطانی!
لبخند ملیح و موهای پریشان!
تیزی قلم بر کاغذ فرود آمد و شروع به نوشتن داستانشان کرد.
نوشت و نوشت، از زندگی شاهزاده های در ذهن دختران نوشت.
و کسی در این تاریکی نفهمید که چه کسی پرنسس هارا میرقصاند و جای ناخن بلند ساحره را بر دیوار حکاکی میکرد.
و چه کسی از نویسندهی داستان باخبر است؟!
نویسندهایی سرد و تاریک با کتی بلند و موی سفید.
و شاهزاده بهانه بود؛
آنها برای اتمام داستانشان به خوب بودن نیاز داشتند